جدول جو
جدول جو

معنی بچه آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بچه آوردن(مُ یَ رَ)
بچه برآوردن. بچه زادن. (آنندراج). بچه کردن. بچه زاییدن:
سگ آورد بچه گر هفت هشت، کس نخورد
دو سه به حیله بود در دهی و در کوئی.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
بچه آوردن
زاییدن، دارای فرزند شدن، تولیدمثل کردن، بچه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطر آوردن
تصویر بطر آوردن
در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
بستن و جلوگیری کردن، جلو جریان چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه آوردن
تصویر پیه آوردن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ رَ)
به دست آوردن. در اختیار گرفتن. به دست کردن:
باز دستم بزیر سنگ آورد
باز پای دلم بچنگ آورد.
انوری.
ز شیرین مهر بردارم دگربار
شکرنامی بچنگ آرم دگربار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بچشم کردن. اعتنا به شأن چیزی کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ)
همراه آوردن، خوش نام. آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام. و رجوع به وجاهت و وجهه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
متوقف ساختن (آب، خون، نفس و غیره). (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). بازداشتن. قطع کردن. جلوگیری نمودن. بند آوردن آب، خون و راه.
لغت نامه دهخدا
(نَذذ)
گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن:
چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه.
منوچهری.
آیدفرقش بسلام قدم
حلقه صفت پای و سر آرد بهم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
بدست آوردن و تصرف نمودن. (ناظم الاطباء). در قبض و تصرف خود آوردن. (آنندراج) :
مرد بخرد هرچه بخواهد بکف آرد.
فرخی.
گرآری بکف دشمن پرگزند
مکش درزمان بازدارش ببند.
اسدی.
ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی بکف آری مگر زمستان را
ناصرخسرو.
گردون بکفایت بکف آورد رکابش
آری چه عجب کسب شرف کار کفات است.
انوری (از آنندراج).
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری.
(گلستان).
دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت
اﷲاﷲ که تلف کرد و که اندوخته بود.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت، ثمر آوردن. (آنندراج). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. (آنندراج) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
(ویس و رامین).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید در آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. (قصص الانبیاء ص 205).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشۀ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد.
سعدی (بوستان).
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
من آن شکل صنوبر راز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ لَ)
اصطلاحی است در قمار بمعنی بدنقشی و خرابی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بد آوردن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
باستسقای لحمی مبتلا شدن. به ورم آماس دچار شدن. به اودما، اوذیما، ادم گرفتار شدن. آماس و ورم کردن: دست فلانی این روزها باد آورده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(یَس س)
پیه گرفتن. پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی. پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی، نابینا شدن:
بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای من است
پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشن است.
تأثیر (از آنندراج).
و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 354 شود
لغت نامه دهخدا
(مُعْ)
انجام دادن. گزاردن. امتثال. به فعل آوردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). اجرا کردن:
همی چرخ رازیر پا آورم
به هر رزم مردی بجا آورم.
فردوسی.
چو عهدی با کسی کردی بجا آر
که ایمانست عهد از دست مگذار.
ناصرخسرو.
اگر این چند حق بجا آری
رخت در خانه خدا آری.
اوحدی.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد.
حافظ.
غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست
وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد.
صائب.
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ کَ دَ)
آوردن مذهب. آوردن آیین و رسم. طریقه و شیوه ای پیش کشیدن. رسم و سنتی پیشنهاد کردن. سنتی ارائه کردن. شیوه و رسمی پیش گرفتن:
ز هرسو سلاح و سپاه آوریم
به نوی یکی تازه راه آوریم.
فردوسی.
چو از کین و نفرین بپرداخت شاه
بدانش یکی دیگر آورد راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه گرفتن در آمدن پیه گرد عضوی، 0 نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای منست پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجا آوردن
تصویر بجا آوردن
کاری را انجام دادن و دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
بستن جلوگیری کردن جریان چیزی را مانع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطر آوردن
تصویر بطر آوردن
بد آوردن در قمار برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها آوردن
تصویر بها آوردن
((~. وَ دَ))
ارزش داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند آوردن
تصویر بند آوردن
((~. وَ دَ))
جلوی جریان چیزی را گرفتن، مقاومت نشان دادن و ماندن در جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیضه آوردن
تصویر بیضه آوردن
((~. وَ دَ))
بچه از تخم درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر آوردن
تصویر بسر آوردن
((~. وَ دَ))
تحمل کردن، سازگار شدن، ساختن، به پایان رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجا آوردن
تصویر بجا آوردن
((~. وَ دَ))
انجام دادن، بازشناختن، دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجا آوردن
تصویر بجا آوردن
اقامه
فرهنگ واژه فارسی سره